جدول جو
جدول جو

معنی یکه گزین - جستجوی لغت در جدول جو

یکه گزین
سوار و جنگجوی بی همانند و برگزیده. یکه سوار: با دوازده هزار خونخوار یکه گزین از عقب خان موصوف ایلغار نمود. (مجمل التواریخ گلستانه ص 22). و رجوع به یکه سوار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از به گزین
تصویر به گزین
ویژگی کسی که چیزهای خوب را انتخاب می کند، هر چیز بسیار نیکو که از میان چیزهای نیکوی دیگر انتخاب می شود، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
(بِهْ گُ)
انتخاب بر انتخاب راگویند یعنی از چیزهای گزیده بهترها را باز بگزینند. (انجمن آرا) (آنندراج). چیزهای سره و نیکو که از چیزهای سره بگزینند. (برهان) (از جهانگیری). چیزهای نیکو که برگزیده و منتخب باشد. (رشیدی). انتخاب بر انتخاب گزیده شده. (ناظم الاطباء). چیزهای سره و نیکو که انتخاب شده باشند. (فرهنگ فارسی معین) :
دو صد بار و افزون ز سیصد خشین
صد و شصت طغرل همه به گزین.
اسدی.
ای به گزین حضرت سلطان خسروان
وی جد تو گزیدۀ سلطان لم یزل.
سوزنی.
چون میدهی مرا ز عطاهای به گزین
جز به گزین چه آرمت از اخریان شکر.
کمال الدین اسماعیل.
لغت نامه دهخدا
منتخب. دست چین. برگزیده. خیاره. گل چین. (یادداشت مؤلف).
- یکه چین کردن، دست چین کردن. خیاره کردن. گل چین کردن. برگزیدن میوه گاه چیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَکْ کَ / کِ / یِکْ کَ / کِ بِ زَ)
در تداول عامه، پهلوان و بزن بهادر. آدم دعواکن و زرنگ. (فرهنگ لغات عامیانه). که به تنهایی از عهده برآید
لغت نامه دهخدا
تصویری از به گزین
تصویر به گزین
هر چیز کامله برگزیده
فرهنگ لغت هوشیار
پهلوان و بزن بهادر آدم دعوا کن و زرنگ: عروس دلهای صدها کرد چابک سوار ویکه بزن بودم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکه بزن
تصویر یکه بزن
((~. بِ زَ))
کسی که در دعوا کردن و زد و خورد نظیر ندارد
فرهنگ فارسی معین